كاش در فصل بهارت نازنين
بينم از ناز ونشاطت نازنين
با نسيم صبحگاهان مي رسد
بوي زلف مشك بيزت نازنين
سرو آزاد از خجالت خم شود
پيش قد سرو نازت نازنين
مي كشد در بند هر دلداده اي
تار زلف چون كمندت نازنين
مي كُشد با تير جانسوز بلا
ابروان چون كمانت نازنين
بي بهاران سبز وخرم مي شوي
سرو بالا لاله رويت نازنين
مير از عشق تو شيدا گشته است