فروردین سال 1363 که قدم به خطّهی کردستان گذاشتم همه چیز حکایت از جنگ و ناآرامی می...
عکس های زیر که احتمالا در مسیر زیردو به پیرشمش گرفته شده است توسط جناب آقای امین...
این ویدیو ها تجمع عزادارن حسینی روستاهای دوکنارون ،تل کهنه و نسه را در تاسوعا و...
تاریخ که ورق می خورد به نام انسانهای نیک سیرتی بر می خوریم که به واسطه داشتن پایگاه مردمی و روح آزادگی توسط حاسدان به عناوین مختلف از میان برداشته شده اند که با کشتن، ترور شخصیت و یا حبس کردن جامعه انسانی را از خدمت و افکار سازنده شان محروم ساخته اند.
چون در دنیای امروز پاک دستان بیشتر از دیگران در معرض خطرند و تیرهای بدنامی بیشتر به سوی آنها نشانه می روند.
تواریخ پُر است از این قضایا که دل آزادگان را به درد می آورد ولی چه بایست کرد تا زمانی که توده مردم با تیغ برّان تبلیغات به دره فریب و غفلت سقوط می کنند دیگر نصایح ناصحان و روشنگری روشنفکران کارساز نیست و باید بر جهالت مردم صبر کرد تا صُبح دولت بدمد.
فردوسی در شاهنامه بزرگترین تراژدی را به نظم آورده که میتوان گفت غمبارترین تراژدی تاریخ است چنانکه دلهای نازک از کج اندیشان روزگار می رنجد. آنجا که انسانی پاک اندیش فدای کج اندیشی ها و حسادت ها می گردد.
سیاوش فرزند کیکاووس پادشاه مقتدر ایران در زیباییِ، شجاعت و صداقت و تدبیر زبان زد خاص و عام بود و در زمره دلیر مردانی بود که در مکتب معلم شجاعت و پهلوان بی همالی چون رستم قهرمان شاهنامه آداب زندگی، رزم و منش پهلوانی آموخته بود.
متأسفانه این مرد خردمند که سرگذشتی چون یوسف پیامبر داشته مورد تهمت هوا و هوس نامادریش سودابه(ماه ها ماوران) قرار می گیرد و با بی تدبیری پدرش سرانجام این جریان باعث می گردد که غم انگیزترین داستان تاریخ حماسی ایران رقم خورد و خون مردان بزرگ ویلان بی همالی برای گرفتن انتقام این بی گناه بر زمین ریخته شود و سالها آتش جنگ میان ایران وتوران شعله ور گردد.
سیاوش باید محاکمه می شد چون در هر عصر و زمانی کسانی که در مضان اتهام قرار گیرند باید به پای میز محاکمه روند و حساب پس دهند تا افکار عمومی قانع و از افکار و کردارشان آگه شوند آنگاه بین آنان و صاحب منصبان و متولیان محاکم داوری کنند تا سیه روی شود هر که در او غش باشد.
شیوه محاکمه در آن زمان گذشتن فرد متهم از آتش بود تا صداقت و پاکی خود را ثابت نماید و در این جریان پای هیچ مصلحتی به میان نمی آمد و در محاکمه مقام و منصب و اصل و نسب لحاظ نمی گشت.
به دستور قاضی هیزم فراوان تدارک دیده شد و با آتش زدن آنها لهیب آتش سر به سوی آسمان نهاد که هر شیردلی را به وحشت می انداخت.
سیاوش با شجاعت وصف ناپذیری خطر را پذیرا گشت چون به پاکی و صداقت خود ایمان داشت او با اسب بادپایش از دریای آتش گذشت وبه راستی و پاکی خویش گواهی داد و ثابت کرد که وصلهای تهمت با او بیگانه اند.
سران و بزرگان لشکر و مردمی که مضطرب و پریشان احوال به نظاره ایستاده بودند بر او آفرین خواندند و یزدان را نماز بردند.
سرانجام سیاوش بعد از آزمون بزرگ در کمال ناباوری و به خاطر رهایی از تهمت های بعدی سرزمین آباء و اجدادی خود را ترک کرد و به کشور دشمن یعنی توران پناهنده گشت او می خواست همیشه سیاوش و پاک بماند.
در سرزمین دشمن نیز نبوغ و کاردانی خویش را به منصه ظهور گذاشت تا جایی که افراسیاب و بزرگان آن دیار را به تحسین واداشت و افراسیاب را بر آن داشت تا دختر زیباروی و فرزانه خود فرنگیس را به عقد او درآورد.
کاردانی و تدبیرش باعث گردید که در آن جا هم از آتش حسد بدخواهانی چون گریسوز که مظهر بی غیرتی و ناجوانمردی بود در امان نماند و سرانجام با دسیسه چینی و نیرنگ قصد جانش کردند وافراسیاب را واداشتند که بر او تیغ کین کشد و به قتلش رساند.
او میتوانست برای رهایی از مرگ به کشور دیگری پناه ببرد اما می خواست به عنوان شهید ناب و سمبل پاکدستی در تاریخ جاودانه شود و نسلهای آینده را با کج اندیشی و تبهکاری آشنا سازد و آنجا که گریسوزان کوردل نابغه ای مدبر را با تیغ حسادت سر می برند ولی تملق گویان چون کرکسان تماشا با وجود درک واقعیت فقط صحنه را می نگرند و بس.
یا به جاه فکر می کنند یا به نان.
دنیای امروز پر است از گرسیوزان اندیشه سوز که آزادانه جولان می دهند و هر روز سیاوشان را بدون محاکمه و گذشتن از آتش به کام مرگ یا حبس می کشند بدون آنکه یک بیضه در کلاهشان شکسته شود و چنان بر آنان مهرورزی و ترحم می شود و دندانشان را سوهان می زنند تا راحت تر در پهلوی خلق فرو رود که
ترحم بر پلنگ تیز دندان ستمکاری بود بر گوسفندان
متأسفانه یلان عیاری که تیغشان گردن هر ستمگری را می زد چون رستم، گودرز، گیو و... هم شمشیرشان را غلاف کرده وبه نظاره نشسته اند. خاموش و سرد. وخبری از خونخواهی سیاوش نسیت گویا خوان هشتم در شرف پایان است.
به پای بیژنان رنجبر می بندند و به چاه می اندازند اما گردی از سوار تُند خیزی بر نخیزد و شیهة اسب یلی از دشتهای نبرد به گوش نمی رسد.
کاوه ها آن چرم رهایی بخش بر نیزه نخواهند کرد و پرچین خانه ها پر است از مارهای زهرآگین و کشنده که از کتف ضحاک ها روییده اند وغیر از مغز انسان به غذایی دیگر دم نمی زنند و خبری از فریدون ما را افسای نیست.